چه باشد اگر مرگ …

چه بد که نمیشه ذهن افراد رو خوند. همش یادم میره، ولی بالاخره یک‌مرتبه باید از خیلی‌ها بپرسم که شما هم ذهنتون همیشه پریشانه؟‌ آرامش نداره؟ فرصت می‌کنین یه زمانی به چیزی فکر نکنید؟

نمی‌دونم، شاید طبیعی باشه. ولی این مغز ما آرامش نداره. همیشه یه‌جایی هست. جدیدا هم فقط جاهای به‌درد نخور میره و افکار منفی و اعصاب‌خورد‌کن رو انتخاب می‌کنه. سال‌هاست که به نحوه صحبت کردن من ایراد می‌گرفتن. اینکه کلمات رو خوب بیان نمی‌کنم و … اما مدتیه متوجه بخشی دیگه از ایراد شدم. شکسته صحبت می‌کنم و پراکنده. حرفم رو نمی‌تونم جمع کنم و تحویل بدم. از شاخه به شاخه می‌پرم. وسطش خیلی اسپت می‌کنم. داشتم فکر می‌کردم که چرا این اتفاق میوفته؟ متوجه شدم موقع صحبت کردن در مورد موضوع x، فکرم اصلا به حرفم در مورد موضوع x نیست. فکرم داره در مورد ABC کنکاش می‌کنه و الکی دهنم اینجا بازه …

این مغز آشفته که سلیقه خیلی خوبی هم نداره،‌ طبعا گریزی به موضوع مرگ هم میزنه و نمیشه جلوشو گرفت. تصور مرگ عزیزان برام خیلی سخته،‌ فکرمو عوض می‌کنم و حواس خودمو پرت می‌کنم. اما تصور مرگ خودم … مشکلی باهاش ندارم. تاحالا نشده که فکر کنم تموم شدم و حسرت بخورم که ای کاش نمیشد. اگه مثلا فلان موقع بمیرم،‌ فلان اتفاق نیوفتاد و فلان‌کار نکردم. مدتیه فکر می‌کنم با این مقوله مشکلی ندارم و شاید حتی ازش استقبال هم کنم. در واقع ترسی ازش ندارم. دوست هم ندارم خیلی عقب بیوفته. پیری رو دوست ندارم. مریضی رو که اصلا دوست ندارم…

چند سال پیش، ویدئویی از محسن نامجو اومده بود که میگفت از یه جایی به بعد، دیگه زندگی برگ جدیدی نداره که برات رو کنه. حس میکنی پخته شدی. اما این پختگی از جنس پختگی یک‌ آدم باتجربه نیست. فقط از این حیث هست که دیگه منتظر اتفاق جدید و برگ جدیدی در زندگی نیستی. اون زمان ناراحت شدم که چرا اینقدر منفی هست. چرا اینقدر نا امید آخه؟ حالا به حرفش می‌رسم و شاید رسیده باشم. واقعا دیگه اتفاق جدیدی در زندگی نمیوفته و چیز خاصی نیست که شادم کنه. مسائلی که در گذشته برام بسیار جذاب و هیجان‌انگیز بودن،‌الان حوصلشون رو ندارم.

چی شد که این افکار  نوشته شدن؟‌ طبق معمول. یه آهنگ تریگر اصلی بود. یه تیکه از آهنگ «چه‌ باشد»‌ نامجو که میگه «چه باشد اگر مرگ در من بخسبد؟» پیش خودم جواب دادم: چی میشه؟‌ هیچی! بیاد بخسبه 🙂

پ.ن: این همه داستان نوشتم. خلاصه‌ش: بابا افسردگی ریشه مارو خشک کرد 🙂

توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

Leave the first comment