یکی از حسرتهایی که معمولاً میخورم و خردههایی که به خودم میگیرم اینه که: آدم خوب، چرا کتاب نمیخونی؟ چرا فیلم کم میبینی؟
واقعاً کتاب خوبه. بعضی وقتها که میخونم واقعاً لذت میبرم، و اینکه خیلی هم سریع میخونم و کنجکاو تموم کردنش هستم. این سریع خوندم یه مزیت داره، اینکه خب یه کتاب وقت خیلی زیادی نمیگیره. اما در عین حال، عیب بدی هم هست. بدین خاطر که باعث میشه مطالب رو زودتر فراموش کنم. البته این مسئله در مورد رمانها بیشتر صدق میکنه. بخصوص بخاطر اون حالت تعلیقی که برخی رمانها دارن. مثلاً آخرین رمانی که خوندم بنام «دوزخ»، نوشته دن براون. کلاً کتابهای دن براون رو خیلی دوست دارم. حس تعلیق خیلی زیادی دارن و آدم دوست داره کتابو که میگیره تا آخرشو بخونه بزاره کنار. حالا قضیه از این قراره که این کتاب دوزخ رو تابستون ۹۴ خوندم. ولی الان که حدود یک سال از به پایان رسوندن اون میگذره، هیچـــــــی ازش یادم نیست تقریباً ! حتی تم اصلی داستان رو. این همون عیب تندخوانی هستش.
اما مسئله اصلی به نظرم اینه که کتابهای درسی و درس و دانشگاه وقت واسه خوندن کتابهای متفرقه نمیزارن. البته واقعش رو بخواهی، اینم بهانهای بیش نیست. دلیل اصلی همین لپ تاپی هستش که الان دارم باهاش اینو مینویسم. کاشکی جراتش رو داشتم نابودش کنم. ولی خب، اونوقت گوشی بود. نظرم عوض شد، دلیل اصلیش این قرن ۲۱ و جهانی شدن کوفتی هستش. شاید هم دلیل آن سست عنصری خودم باشه که نمیتونم همه چیو باهم داشته باشم. احتمال قوی هم همین دلیل آخر از همه درستتره.
اما هدف اصلی این نوشته چیز دیگه ای بود. محسن عزیزم اخیراً گامهای هنرش رو از موسیقی و فیلم و تئاتر فراتر گذاشت و کتابی منتشر کرد. این کتاب «دُرّابِ مخدوش (محسن نامجو)» نام داره. البته این کتاب رو شاید نشه گفت نوشته محسن نامجو. چون کتاب به قصد انتشار نوشته نشده بوده. قضیه از این قرار هستش که ایشون در آستانه ۴۰ سالگی، تورقی بر نوشتههای ۲۰ سالگی خودش میکنه و برخلاف تصوری که داشت، اونها رو جالب میبینه. کتاب نگاه یه جوون امیدوار، بلندپرواز، کنجکاو و شاید سرکش رو به زندگی نشون میده؛ جوانی خودش. این کتاب سیر داستانی خاصی نداره. دست نویسهای محسن نامجو از حدود سن ۱۷-۱۸ سالگی تا دوران دانشجویی هستن، به همراه پاورقیهایی که نظر نامجو ۴۰ ساله در مورد دستنوشتههای ۲۰ سالگی خودش هستش. [لینک خرید کتاب -مخصوص خارج از ایران]
نامجو در مقدمه کتابش در مورد انتخاب اسم اون توضیحی داده:
[blockquote text=”
” text_color=”” width=”” line_height=”” background_color=”” border_color=”” show_quote_icon=”yes” quote_icon_color=””]
«برای این کتاب، پیش از عنوان فعلیاش، این نامها را دوست داشتم: “یادداشتهای سال بیست”، “رستارا روزی به جشن بیست سالگی”، “حنجرهی خام”، “بادهی ناخورده” و … اما در نهایت “دُرّاب مخدوش” را پسندیدم. دُرّاب، یکی از درسهای اولیه تکنیک تار و سهتار است. در واقع سادهترین تکنیکی که در جلسات دوم یا سوم کلاس درس داده میشود و معمولا بیانگیزهترین و کماستعدادترین شاگردان هم، آن را در کوتاهترین مدت فرا میگیرند و به قول استادان، مخدوش و کثیف نمینوازند. آنکس که حتی دُرّاب را هم مخدوش میزند…»
این کتاب اخیرا -کمتر از ۲-۳ هفته پیش- در پاریس رونمایی شد. واقعاً خوشبخت هستمکه دوستانی دارم که تا این اندازه گردن من لطف دارن و در هالهای از ناامیدی، کتاب رو خیلی زودتر از اونچه که تصورشو کنم در دستان خودم دیدم. راستش انتظارشو داشتم که بعد از مدتی نسخه فیزیکی اونو بشه داخل ایران هم تهیه کنم، یا حتی نسخه الکترونیکی آن را. ولی هرگز تصور نمیکردم که به این زودی بتونم بخونمش.
امروز از بابت سردی هوای دیشب سرما خوردم. کلاس صبح زود رو هم خوابیدم. در مسیر دانشگاه، هندفری به گوش، شروع به خواندن تجربیات نامجو ۲۰ ساله کردم. البته مسیر چندان طولانی نبود و تعداد صفحات زیادی رو نخوندم. تمرکز بیشتری هم صرف خواندن میکردم. دیگر مث گذشته سریع نمیخوندم و از جملات و کلمات نمیپریدم. خلاصه کتاب محسن است و دوست ندارم زود تموم شه. گاهاً دیدگاههای ۲۰ سالگی نامجو رو با خودم مقایسه میکردم. گاهاً میگفتم ایشون هم مینوشت و من هم بلاگی دارم و برای خودم نمینویسم. تسلیم شدم. نگاه فردی که موفق شده، با نگاه من خیلی فرق داشت. هدف اون جوان ۲۰ ساله، اعتقادش به اون هدف و تلاشی که برای رسیدن به اون کرد رو هرگز تو خودم نمیبینم. من حتی هرگز نمیدونم که میخوام چیکاره بشم! فقط رو همه مشاغل ایرادی میگذارم و میگم دوسش ندارم.
خلاصه اینکه، میخوام با حوصله کتاب هنرمند مورد علاقهم رو بخونم. چندبار بخونم. بعضی دیدگاههای نامجو ۲۰ ساله رو دوست ندارم و بیم اون دارم و با تاثیری که رو من داره، یوقت باعث بشه نگاهم به برخی چیزها عوض شه. دوس دارم به برخی از این موارد به چشم یک ایده نگاه کنم و اگه فرصت داشتم همینجا نظر خودمو در مورد اون ایدهها بنویسم.
در پایان اینکه، یک ایده -شایدم هم انگیزه- کلی که از این کتاب گرفتم، این بود که نوشتههای سنین مختلفت رو بعدها بتونی بخونی. نگاهت به زندگی، روزمرگیها و حتی همون سبک نگارش میتونه خیلی جالب باشه. از همین بابت خیلی خوشحالم که چنین بلاگی واسه خودم درست کردم.
پ.ن۱: اعتراف میکنم وسوسه شدم اسم بلاگم رو عوض کنم بزارم دراب مخدوش صدرا ! 😐 اما خب خیلی حرکت خزی هستش.
این هم یکی دیگه از نوشتههای مورد علاقه من از این کتاب:
[blockquote text=”«عدهای هم در بین ما، دلخوشاند به روشنتر بودنِ خویش که شاید روی دیگر ابلهتر بودن باشد. اینان مفتخرند به این که: دیپلمشان ریاضی است. کفتربازی نکردهاند. اسم و زندگینامهی صدوپنجاه کارگردان سینما را بلدند. راجع به دیالکتیکِ هگل یک چیزهایی شنیدهاند. از لیلا فروهر بدشان میآید. به موتزارت عشق میورزند. میدانند که «تولدی دیگر» سرودهی فروغ فرخزاد است و احمد شاملو در سال ۱۳۳۲ بهخاطر فعالیتهای سیاسی، مدت کوتاهی در زندان بوده و ارسطو شاگرد افلاطون بوده (نه برعکس) و سالوادور دالی و لورکا با هم همکلاسی بودهاند و… دیگر چه بگویم؟ اینها همهی ناتوانیها و دلخوشیهای این نسل است. آن هم کسانی از این نسل که احتمالاً اندیشمندترند.» ― دُرّابِ مخدوشِ محسنِ نامجو، صص. ۷۵-۷۴ مشهد ۱۳ تیرماه ۱۳۷۴ ساعت ۱:۴۵ صبح” text_color=”” width=”100″ line_height=”undefined” background_color=”” border_color=”” show_quote_icon=”yes” quote_icon_color=””]
۴ نظر
فرزانه
سلام 🙂
امیدوارم حالتون خوب باشه
میخواستم بدونم ممکنه مدت کوتاهی کتابتونو ب من امانت بدین؟ اگه تهران زندگی میکنین
متاسفانه هیچ سایتی خرید اینترنتی داخل ایران نداره
hanie
خب الان که وسطای اسفنده، من دارم دنبال این کتاب می گردم و از این وب سایت سردرآوردم 🙂
راستش بسی غبطه خوردم به شما که این کتاب رو خوندی…
صدرا
سلام 🙂
منم خیلی خوش شانس بودم که یکی از دوستام اتفاقاً این کتاب رو تونست تهیه کنه و برای منم گرفت.
شنیده بودم قراره حالا یه تعداد معدودی رو تو ایران هم بفروشن. بعدش دیگه نمیدونم چی شه. تو اینستاگرام به صفحه @namjooism پیام بدین. شاید ایشون در جریان باشه. اگه اشتباه نکنم چند هفته پیش دیده بودم که عکس از کتاب گذاشته بودن.
hanie
متشکرم، در اکانت تلگرام نشر ناکجا پیغام گذاشتم. امیدوارم قبل از عید بتونم بگیرمش 🙂