خانه‌ام ابری‌ست

چند روز پیش به این فکر می‌کردم که ارشد هم تقریباً تموم شد. دیگه ۴ امتحان و یه روز دفاع فقط مونده. چند مرتبه آخری که می‌رفتم دانشگاه این حس رو داشتم که خب دیگه دفعات آخری هست که این محیط رو هم میبینم و کم کم مرحله جدیدی باید شروع شه.

حالا فکر کنم بعد از اتمام ارشد یبار مفصل‌تر به این مدتی که گذشت فکر کنم و ارزیابیش کنم و یادداشتی واسه خودم بزارم. اما الان که یه نگاه اجمالی تو ذهنم می‌کنم، تجربه رضایت بخشی بود. یعنی اگه زمان برگرده حاضرم تکرارش کنم؟ فکر می‌کنم آره.

تو ذهنم یه تصویری از این ۲ سال اومده بود و طبق معمول این جمله‌ که «به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست». اما فرق این دفعه اینه که فکر نمی‌کنم حکایت همچنان باقی باشه و این حکایت تحصیل منم شاید همین‌جا تموم شه. البته حتی از قبل از شروع ارشد هم ادامه تحصیل و تا اون انتها رفتنش رو دوست داشتم. کلاً هرچیزی رو در حد اعلا می‌پسندم. ولی خب این سری داستان ادامه‌ی تحصیل به‌نظرم یکم پیچیدگی بیشتری داره.

مدت‌هاست این بیت از نیما رو دوست دارم. الان هم تو یه آهنگ بهش گوش می‌دم.

خانه‌ام ابری ست / یکسره روی زمین ابری‌ست با آن

با شنیدن این شعر همیشه تصور خانه‌‌ای روستایی در مه تو ذهنم میاد که تمام محیط اطراف رو هم مه گرفته. حتی این تصور هم آرامش‌بخشه، چه برسه به تجربه‌اش.

تصویر ذهنیم این نیست، ولی خب …
توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

اولین دیدگاه را بنویسید