یک فضای الکی

یادمه چهارم دبستان بودم که کامپیوتر گرفتیم. شوق روزهای اولش بیشتر مربوط به خود حجم فیزیکی کامپیوتر نام بود، چون چیزی که ازش بلد نبودیم. البته کسی که کامپیوتر رو ازش خریده بودیم خیلی لطف داشت و چندتا بازی هم برامون نصب کرده بود و همونها هم مارو مشغول کرده بودن. از سال های بعد کم کم اینترنت های جای خودشو میان رفتارهای ما باز کرده بود. البته استفاده از اینترنتمون شاید بشه گفت که فقطمحدود به استفاده از یاهو مسنجر و گروه های اون و مسخره بازی بود. یکی از صحنه هایی که از اون دوران یادمه این بود که یه آقایی/خانومی بود به آی دی کتلت و همین اسمش سوژه خنده ما بود حسابی. بهش میگفتیم خودتو برعکس کن نسوزی!  خلاصه که اون سالها گذشت و کامپیوتر جای خودشو به لپ تاپ داد. لپ تاپ هم کم کم جای خودشو داره به گوشی های هوشمند جدید میده. کامپیوتری که اوائل وسیله ی تفریح و بازی ما بود، الان شده درس، فیلم، اخبار، موسیقی و حتی معاشرت. این مورد آخری دیگه عجیب و خطرناک بنظر میرسه.

راه دور نمیرم و از خودم میگم. تنهایی رو بیشتر اوقات ترجیح میدم، حوصله ی شلوغی رو اصلا ندارم و بیشتر هم تو فکر خودم مشغولم. شاید به همین دلیله که لپ تاپم یکی از مهم ترین های زندگیمه، چون چیزی رو بهم میده که دوسش دارم: تو خودم بودن. متناسب به حوصله و روحیم آهنگ گوش میدم، فیلم و سریال میبینم، مطالب میخونم، مطالبی مینوسیم و هروقت هم حوصلشو داشته باشم با بقیه صحبت میکنم. البته فکر نمیکنم این عادت فقط محدود به من بشه و خیلی ها هستن که رفتارشون شاید مثل من باشه. حالا با سرعتی که پیشرفت های تکنولوزیکی دارن، آینده چطور میتونه باشه؟

خلاصه اینکه، فقط میخواستم بخشی از نقش کامپیوتر و تغییراتی که به زندگی شخصی خودم وارد کرده بعنوان مقدمه ای برای معرفی یه فیلم بگم. در فیلم های علمی – تخیلی متخلف به این موضوع پرداخته ان. مثلا یکی صحنه های جالبی که دیده بودم در یک سریال بود که نیروهای پلیس از دیدن یه خودکار سر صحنه ی قتل خیلی تعجب کرده بودن. چون خیلی وقت بود که دیگه کسی از خودکار استفاده نمیکرد و همه چی کامپیوتر بود. یا اینکه تو یه فیلمی یکی از شخصیت های داستان از بابت دستخط بدی که داشت عذرخواهی میکنه و میگه بخاطر اینه که سالهاست که با خودکار چیزی ننوشته و نوشتن یادش رفته.

او

فیلم او (Her) نگاه متفاوتی به نقش کامپیوترها در زندگی آینده ما میکنه و به جنبه های عاطفی قضیه میپردازه. البته دید نقادانه ای به فیلم ها ندارم و به همین خاطر نقدی که یکی از سایت ها زحمتشو کشیده از این فیلم کپی میکنم. با تشکر از وبسایت نقد فارسی:

[alert style=”blue”]خطر لو رفتن داستان فیلم[/alert]

هیچوقت اسپایک جونز را متّهم به کوته همّتی نکنید. آخرین تلاشِ سینماییِ جونز، «او»، را میتوان در ژانرِ “عملی-تخیّلیِ مکاشفه گون” یا شاید “عاشقانه ی اینترنتی”(iRomance) خواند. بدون در نظر گرفتنِ جزئیات، ایده ی «او» – هوشمندیِ ماشین ها – برای طرفدارانِ فیلمهای علمی-تخیلی آشناست، که بُعدی جدید و جالب از آن را می پیماید. جونز علاوه بر کاوشِ این که این پدیده در آینده ی نزدیک در چهارچوب دنیای واقعی چگونه خواهد بود، نگاهی به چگونگیِ پاسخ مردم به روابط غیرمرسوم و چگونگیِ امکانِ تغییرِ روابطِ انسان ها در جوامع تحت سلطه ی کامپیوترها می اندازد.

داستان فیلم در آینده‌ای نامعین اتفاق می افتد. دنیایش برایمان آشنا اما تا حدودی متفاوت است. همه ی مردم به چیزی وصل هستند، و سمعک مانندهایی برای ارتباط با سیستمهای اطلاعاتیِ شخصیشان به گوش میزنند. املأ جای تایپ کردن را گرفته و بازیهای کامپیوتری با استفاده از فناوریِ سه بعدیِ حقیقی تماما آمیخته با حرکاتِ بدن شده اند. ارتباطات اغلب بدون نام و نشان صورت میگیرد و معمولا فعالیتهای جنسی بدونِ تماسِ فیزیکی رخ میدهد. تصویر این فیلم از آینده برای تماشاچیانی که در ارتباطِ تنگاتنگ با فناوریهای الکترونیکی زندگی میکنند، آنچنان نسبت به حال پیشرفته تر نیست.

تیئدور (با بازی واکین فینکس) یک “نامه دستنوشته نویس” است. کارش نشستن بر سر میزی و نوشتن نامه از شخصی به شخصی دیگر است (هنری که منسوخ گشته). نوشته ها هرچند در رایانه اما به شکل نسخه های واقعیِ دستنوشته ایجاد میشوند. تیئدور زندگیِ منزوی در خانه را به بیرون رفتن ترجیح می دهد. در کشاکشِ دیرینه ی جدایی از همسرش کترین (با بازی رونی مارا) قرار دارد و به ندرت وقتش را نزدِ دوستانِ صمیمی اش امی (با بازی امی آدامز) و چارلز (با بازی مت لتچور) سپری می کند. اما یک روز همه چیز برایش تغییر می کند، زمانی که تیئدور یک سیستم-عاملِ خصوصی نصب میکند، که از نظرِ هوشِ مصنوعی بسیار پیشرفته تر از هر چیز مشابهی است که تا آن زمان وجود داشته است. او حالتِ مؤنث را برای سیستم-عامل اش انتخاب میکند و در پی آن با سِمَنتا (با صدای اسکارلت جوهانسن) آشنا می شود، که به همراهِ همیشگی اش تبدیل میشود. همزمان که سِمَنتا هوشمندتر می شود، تیئدور بیشتر عاشقش می شود، اما همانند هر عشق دیگری، هرچند غیر معمول، “دورانِ ماه-عسل” این عشق نیز تا ابد ادامه نمی یابد.

تیئدور شخصیتی منحصر به فرد و جالب دارد، که واکین فینکس به اندازه‌ی کافی چاشنی دست و پا چلفتی به آن افزوده است. تیئدور در برقرایِ ارتباط با دیگران کاملا ناتوان نیست، اما روابط شخصیِ محدودی دارد، که به اقتضای شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کند به وجود آمده است. دوستانش بیشتر شبیه به نیازهای ثانویه ی زندگی اش هستند تا نیازهای اولیه. تیئدور سابقه ی طولانی در شکست های عاطفی دارد؛ آشناییِ اتفاقی با امی که به دوستی با او انجامیده، ازدواجی نافرجام، گفتگوی شبانه با زنی که به ناخوشی می انجامد، و وعده ملاقات برای نامزدیِ بدونِ آشناییِ قبلی با زنی که به نتیجه ی دلخواه نمیرسد. با وجود تمام این شکستهای تیئدور با زنانِ گوشت و خون دار، آیا خوی گرفتن با موجودی که نتوان لمسش کرد دور از ذهن به نظر میرسد؟

سِمَنتا شخصیتِ بانمکی دارد، که اساسا شبیه به داستان های علمی-تخیلیِ “معمول” و بر پایه احتمالِ به هوشیاری رسیدنِ موجودی با هوش مصنوعی بالا، نیست. جونز این موضوع را به عنوانِ پیشفرض میپذیرد؛ ما هیچگاه به میزانِ واقعی بودن سِمَنتا در مقابل تیئدور شک نمیکنیم. برای مدتی سِمَنتا تلاشی پینوکیو مانند در جهتِ یافتنِ راهی برای تبدیل شدن به دختری واقعی و برقراریِ تماسِ فیزیکی با تیئدور می کند. اما تجربه های ناموفق در استفاده از یک “بدل” باعث می شود به “پوست خودش” تن دهد. «او» پرسشهای زیاد مطرح میکند که نمی تواند (و احتمالا نباید) بدان پاسخ دهد؛ پرسشهایی مانند عشق برای یک سیستم-عامل به چه معنی است؟ یا کِی یک سیستم-عامل به ارضای جنسی می رسد؟ چه چیزی تجربه می شود؟ لذت؟ شبیه سازیِ لذت؟ یا چیزی دیگر؟ این که فیلمی بتواند بیننده را به تفکر در مورد چنین موضوعاتی وا دارد بسیار تحسین برانگیز است، بر خلاف فیلم های بسیاری که تمایل به سرکوب کردن حس و تفکر مخاطبشان دارند.

بدون شک رابطه هایی که بین سمنتا و تیئدور شکل می گیرد غیر معمول است، اما جونز بسیار مراقب است که در مقام قضاوت آن برنیاید. رویکردِ جونز در به بادِ تمسخر گرفتنِ شخصیتِ اولش به واسطه ی گریزان بودن از تجربیات انسانی و رضایتمندی در پناه آوردن به یک ماشین نیست، بلکه در عوض رابطه ی سمنتا/تیئدور را به رابطه هایی که در طول زمان “غیر استاندارد” خوانده میشده اند – مانند رابطه‌های فرانژادی، اختلاف سنّی، همجنسی، … – تشبیه میکند. در «او» نیز بعضی از شخصیتها با اعتراف تیئدور به نامزدی اش با یک سیستم-عامل برخوردی منفی نشان میدهند؛ مانند زنی که او را “عجیب” میخواند، که با بازخوردش مواجه می شود. اما دیگران ایرادی در این نوع ارتباط نمی بینند. شاهد مثال آن صحنه ی زیبایی است که در آن تیئدور و سمنتا “وعده ی ملاقاتی دوگانه” با همکارش و نامزدش ترتیب میدهند.

فیلم بسیار پرحرف است، اما اینکه نیمی از زوجِ اصلیِ آن تنها به صورتِ صدا وجود داشته باشد باعث تغییر چیزی نمی شود. اسکارلت جوهانسن هیچگاه به صورت فیزیکی ظاهر نمی شود، که این باعث میشود تنها با تارهای صوتیاش هنرنمایی کند. هر چند نمی خواهم تا آنجا پیش روم که جوهانسن را بهترین بازیگر زن مکمل بنامم، اما او به خوبی سمنتا را به شخصیتی زنده تبدیل کرده است. دیدن نسخه ای که بازیگر اصلی (سمنتا مورتن) این نقش را ایفا میکند و دیدن تفاوت آن با این نسخه باید جالب باشد.

۲ نظر

  • سلام. دنبال کتاب «اگر بودا را…..» می گشتم که به سایت شما رسیدم. دو پست آخرتم خوندم. حیفم اومد تا اینجا که اومدم نظر ندم. البته نظر خاصی هم ندارم.
    موفق باشی

    • A

      سلام.
      ممنون دوست عزیز.
      راستش انتظار نداشتم فردی خارج از دایره دوستان و بستگان خودم ببینه وبلاگمو. ممنونم، شما هم همینطور

دیدگاهی بنویسید