تاحالا بسیار شنیدیم که “زمان مشکلات رو حل میکنه”. “بسپارش به زمان” و امثال اینها. همکاری زمان و فراموشی ذهن رو شفا بخش بسیاری از مشکلات میدونیم. صدالبته هم که اینطور هم هست!
اما در برخی مواقع …. گاهی مسائلی هستن که در مورد اونها زمان نقشی رو نمیتونه بازی کنه. انگار در مورد این قضایا بُعد زمان دیگه بی معنی میشه؛ ابتدا و انتهایی وجود نداره و فقط در میان وقایع معلق هستی. گاهی شاید بتونم اسم این عامل نگه دارنده ی زمان رو وجدان بزارم.
[pullquote align=”right”]لزومی ندارد آدم هر چیزی را به مثابه حقیقت قبول کند، آدم باید فقط باید چیزی را قبول کند که لازم است.[/pullquote]
این مواقع که انگار عقربه ها از کار افتاده اند، شاید بشه اخلاق شخصیت سابق رو کنار بزاری و با اخلاق جدید باعث ادامه ی حرکت زمان بشی. “لزومی ندارد آدم هر چیزی را به مثابه حقیقت قبول کند، آدم باید فقط باید چیزی را قبول کند که لازم است.” درسته میدونیم که کار چندان درستی انجام نمیدیم، اما لازم هست که همین کار رو برای آینده ی بهتر انجام بدیم. شاید بشه اخلاقی جدید انتخاب کرد و بکار گرفت که دیگه مشکلات فعلی براش اهمیتی ندارن و این اخلاق جدید به راحتی با مشکلاتی که گریبان گریشون هستیم کنار میاد.
در این بین، خودمون رو در آستانه ی اخلاقی جدید میبینیم. طبیعتا باید خیلی چیزها رو قربانی بهبود وضعیت فعلی کنیم؛ چیزهایی که با این تغییر اخلاقی دیگه نمیتونن وجود داشته باشن و بعبارتی مخصوص اخلاق شخصیت قبلی بودن. مشکل هم از همینجا شروع میشه که وجدان و شاید هم حتی هویت اجتماعی این تغییرات رو بر نمیتابه و اجازه ی صورت گرفتنشون رو نمیده. (دست کم به همین راحتی) اینجاست میگن گُل بود و به سبزه نیز آراسته شد!! برای حل مشکل دست به دامن راه حلی شدیم که خودش هم مشکل آفرین شده. حالا در این جدال باید ببینیم قدرت وجدان و هویت اجتماعی ما بیشتره یا احساس نیاز ما به رفع مشکلاتمون و نتیجه ی این جدال شکل گیری شخصیت جدید میشه، یا غلبه ی درون ما به بیرون ما.
… در این مواقع، زمان چیزی نخواهد گفت و برای واکنش و تصمیم ما صبر میکند.
پ.ن۱: الهام گرفته از متن آقای خلجی. صرفا بعد خوندن متن ایشون جرقه ای برای بیان یک تجربه ی شخصی درونم زده شد. تجربه ای که برای فرار از وضعیت فعلی، تغییراتی رو متحمل شدم که اثرات جانبی دیگه ای هم به همراه آورد.
پ.ن۲: شما هم اکنون یکی از قربانیان ذهن بیمار من شدین. خودم هم خوب نمیفهمم چی نوشتم! :)) سعی هم ندارم نتیجه گیری خاصی از این متن کنم، برای من بیشتر شبیه یه روایته.
۲ نظر
sahar
خوبیش اینه که خودت می دونی قاطی داری 😀
Sadra
-_-
اینبار رو چون حرف خودم بود بهت توهین نمیکنم 😐