نتیجه ارشد: قسمت دوم

آنچه گذشت: نتیجه ی ارشد: قسمت اول

قرار بود سه شنبه نتایج اعلام بشن. طبعا از ۱۲ شب شروع کردیم به چک کردن سایت سنجش، هرچند میدونستم اعلام نتایج از فردا غروب خواهند بود. صبح دیگه تو سایت سنجش زدن که از ساعت ۹ شب نتایج روی سایت قرار میگیرن. طبق معمول بعد از ظهرهای سه شنبه، تا ساعت ۵:۱۵ سرکار بودم و بعد میرفتم آموزشگاه و تا ساعت ۸ شب هم اونجا کلاس داشتم. وسط کلاس چندبار با گوشی سنجش رو باز چک میکردم. آخر کلاس، ساعت ۷:۴۵ به بچه ها املاء گفته بودم و مشغول تصحیح برگه ها بودم که گفتم یه سر دیگه به سنجش بزنم، که دیدم نتایج اومدن رو سایت. دو دقیقه نشد که یکی از دوستام زنگ زد که نتیجه اومد، من شدم ۱۸۰ . حالا استرس مگه اینجور ؟؟؟ رفتم تو کلاس، نفهمیدم چطور همون چندتا برگه رو تصحیح کردم و گفتم امروز زودتر بریم من کار دارم! ده دقیقه زودتر کلاس رو تموم کردم، به منشی هم گفتم من الان دیگه تمرکز تو کلاس موندن ندارم! 😀

تو راه خونه دو نفر دیگه هم زنگ زدن. یکی از آشناها رتبه ی ۳۰ شده بود. پیش خودم فکر کردم بچه ها همه امسال چه رتبه های خوبی آوردن، خدا میدونه من چیکار کرده باشم… خدا کنه قبول شم. رفتم خونه کیف اونور پرت شد و به سرعت پای لپ تاپ 😀 حالا بگذریم که از استرس بار اول مشخصات رو اشتباه زدم!! 😀 …. خلاصه صفحه که لود شد، رفتم تو بخش رتبه ها. اینقدر هم عجله داشتم، نمیشد اصن رو یه ایتم فکر کنم. چندتا یک دیدم، اصن توجه نکردم. دنبال یه عدد ۲-۳ رقمه بودم! :)) یکی دیدم ۲۵۸. گفتم آآآا، ر***م که! بالاشو نگاه کردم، دیدم نوشته آخرین رتبه مجاز در سهمیه روزانه.  اونور تر دیدم نوشته ۲۶۰۱. گفتم بابا دیگههه اینجور نبودم که، مگه میشه. بالای اینم دیدم نوشته آخرین رتبه مجاز برای غیرروزانه، باز هم نفسی عمیق … خلاصه ۱۰ ثانیه ای صفحه رو بالا پایین کردم دنبال یه رقم بجز اون یک میگشتم 😀 داداشم هم اومده بود بالا سرم، میگفت چی شد؟؟ میگفتم نمیدونم. یعنی چی. کدومه این؟ نوشته یک! اونم گفت یعنی چی. سر آورد تو مانیتور، چند ثانیه ای نگاه کرد و گفت یعنی چی یک؟؟ خلاصه بعد ۱-۲ دقیقه قبول کردیم! برای ۵ دقیقه بعد فقط از رو تعجب آآآآآآآآآ و اااااوووو میکردیم! 😀 میگفت بابا تو هیچی نخوندی که، مگه میشه؟؟

حدود نیم ساعت بعد اون داداشم اومد. به اون که گفتیم، اینم مونده بود چی شده! :)))) زنگ زد به خانومش. گفتیم ۳ تا حدس بزن درباره ی رتبه، اونم رحم نکرد و از ۵۰ تا ۲۰۰ رو گفت. بهش که گفتیم چند شدم باور نمیکرد. گفت دروغ میگین. شما داداشا سابقه‌تون خرابه، همش مخ آدمو کار میگیرین! اون از تو که هرچی میخوای بگی رو اول برعکسشو میگی، اون از داداشت که بهم زنگ زده میگه شما برنده فلان شرکت شندین و بیاین هدیه رو بگیرین! :)) خلاصه اسکرین شات دادیم، قبول نکرد. گفت اسم نداره 😀 اسکرین شات کل صفحه رو دادم و باور کرد … اما گفت به مامان و بابا نگین که من خودم میخوام بگم بهشون.

بابام اومد خونه، گفت چی شد؟ گفتم هیچی دیگه. نشد… گفت خب پس سربازی دیگهه. اشکال نداره. همون موقع زن داداشم بهش زنگ زد و خبر رو که گفت بیچاره ذوق کرد و گفت الان اینا به من گفتن قبول نشده که! :)) خلاصه اومد بهم دست داد روبوسی کرد تبریک گفت. بعد گفت حالا چند شدی؟ نمرت چند شد؟ بیچاره دنبال یه رقم دیگه جز یک بود! اینو قبول نداشت که نمره اصلی و نهایی باشه 😀 گفتم یعنی چی خب؟ میگه یه نمره آخر داره دیگه، بقیه چند شدن تو چی و این حرفا. گفتیم بابا همون آخریه دیگه، صدرا اولین نفر شد. کم کم به عمق واقعی فاجعه پی برد 😀

نفر آخر دیگه مامانم بود. وقتی زن داداشم بهش زنگ زد تو تاکسی بوده گویا. بهش که گفت، اینم شروع کرده همونجا قربون صدقه من رفتن :)) که پسرمو الکی دست کم گرفتیما، فداش بشم و این جریانات 😀

ادامه ی داستان دیگه از حوصله ی تایپ کردن من و خوندن شما خارجه. پس همینجا دیگه گردش میکنم.

۷ نظر

  • وب تون خدای عالیه

  • آیا تبلیغات پاپ آپ هم قبول میکنید؟

    • A

      سلام.
      فکر نمیکنم آمار بازدیدی داشته باشم که بخواین چنین تبلیغی کنین. اینجا صرفا یه وبلاگ شخصیه با مخاطبین بسیار محدود.

  • من همچنان معتقدم یک اشتباهی رخ داده…

    • A

      من همچنان معتقدم بنده و شما قول و قرارهایی داشتیم که شما بهش پایبند نموندی 😐 من منتظرم؛ نه تنها من، یه نفر دیگه هم منتظره که “بعدا واسش چیزی رو بگی”

  • مثل همیشه عالی.

دیدگاهی بنویسید