عضو جدانشدنی زندگی: پِلِه

زندگیه دیگه، برای بعضی ها توام شده با تفریح، خوش گذرونی، آرامش و هرچی. واسه ما هم عجین شده با سازه ای بنام “پله”.

از پستوی خاطرات، قدیمی ترین ها رو که در میارم و میبینم، خونه ی پدربزرگ بود که علیرغم قدیمی بودن خاطره و بسیار کم  بودن ساختمون های چند طبقه(حداقل در شهرستان ما )، خونه ی اونها آپارتمانی دوطبقه بود.

یه عمه ای هم تهران داشتم و تنها خاطره ای که از خونه ی قبلی اونها در سالهای کودکی یادمه؛ یه سری پله ی طولانی بود که از محله ی اونها پایین میومد و به خیابون اصلی میخورد.

به حدود ۶-۷ سالگی رسیدم و منزل رو عوض کردیم. نکته ی جالب این بوده که این خونه هم با اینکه تو یه کوچه بوده. اما از سر خیابون اصلی کلییییییی پله میخورده و میومده بالا. از اون موقع به بعد برای ۶-۷ سال دیگه ای اونجا بودیم و هی پله ها رو بیا پایین؛ برو بالا.

تا اینکه شدم اول راهنمایی و قرار شد نقل مکان کنیم به شهرستان ساری. از قضا خونه ی جدید هم آپارتمانی ۴ طبقه بود و بدون آسانسور! و در طبقه ی چهارم، شامل ۶۴ پله. و باز هم پله! عادت بالا و پایین رفتن تو این خونه از پله برای سالیان سال دیگه همچنان پابرجا موند (از اول راهنمایی تا حال حاضر …)

بعد یه مدت که دیگه خیلی از این پله ها شاکی بودیم. فهمیدیم نه تنها این “پله ها” زندگی خودمون رو شامل شدن. بلکه حلقه ی محاصره رو در حال تنگ تر کردن هستند. حالا دیگه به اطرافیان که نگاه میکردیم، اونها هم درگیر این معضل بودند. بعبارت دیگه، حتی وقتی یه مهمانی میرفتیم هم از این پله ها راحت نبودیم:
– منزل جدید عمو؛ طبقه ی چهارم، بدون آسانسور

– منزل پسر عمو؛ طبقه ی چهارم بدون آسانسور

– منزل خاله؛ طبقه ی سوم بدون آسانسور

( دیگه از نوشتن بستگان ساکن در طبقه های اول و دوم بدون آسانسور خودداری شد)

 

خلاصه که وضعیت به سامان نبود و نیست. گذشت و گذشت و با این قضیه سوختیم و ساختیم تا اینکه امسال دانشگاه قبول شدم و موقع انتخاب خوابگاه شد. داداشم گفت اشتباه نکنی طبقه های بالا رو انتخاب کنی؛ برو همون طبقه همکف یا ۱. منم قبول داشتم و بصورت آنلاین طبقه ی همکف همینطوری یه اتاق انتخاب کردم و رزرو کردم. روز موعود و هنگام تحویل گرفتن اتاق، از قضا اتاقی که اینترنتی و دربسته انتخابش کرده بودم کیفیت کافی رو نداشت و قرار شد مسئول خوابگاه یه اتاق دیگه ای بهم بده:

اتاق ها اکثرا پر شده بودند. یه اتاق در طبقه ی چهارم خوابگاه! بدون آسانسور!

 

حالا خوابگاه انتخاب شد و ساکن شدم و کلاس ها شروع شدن. روز اول، شنبه/ ۸ صبح. برگه ی انتخاب واحد رو نگاه کردم:  کلاس شماره ی ۳۱۱ . طبقه ی سوم. بدون آسانسور! 😐

حالا دیگه به تمام فعالیت های پله ای زندگی، روزانه چند مرتبه ۴ طبقه ی خوابگاه و هفته ی چندین مرتبه ۳ طبقه ی کلاس دانشکده رو هم باید اضافه کنم و افسوس بخورم که چرا مهندسی نخوندم که چنین ساختاری رو کلا منسوخ کنم و تمام خونه ها رو از شر اون مصون کنم.

 

پ.ن ۱: اگر طی چند سال آتی از ناحیه زانو فلج شدم هیچ شکه نشید.

پ.ن۲: از قرارمعلوم این قصه همچنان ادامه دارد.

۱ نظر

  • این تقصیر تو نیست!
    مشکل نظام مهندسیه که تازه چندساله ساختمون های بیشتر از ۳ طبقه رو موظف کرده آسانسور بزارن

    آخرش تو همین راه پله ها تموم میکنی …….!! :))

دیدگاهی بنویسید