دقیقاً یک ماه میشه که هیچ چیزی اینجا ننوشتم. امشب بالاخره حس میکنم کمی آزاد شدم. البته مشغله خیلی خاصی هم نداشتم، مشغله این روزهای من بیارزشترین فعالیتهای ممکن هستن: درس، فضای مجازی.
در مورد فضای مجازی قبلاً هم گفته بودم که حس خوبی بهش ندارم، اما وقتی نباشه هم حوصلهام سر میره. گاهاً میشه بخوام از تمامی این فضاها کنار بکشم، اما عزم کافی ندارم، و اینکه دیگه به این روند زندگی عادت کردم. شاید هم بعد از مدتی دلم برای خیلی از دوستانی که اگه این فضاها نباشن رابطه خیلی کمتری باهاشون دارم تنگ بشه (شاید هم اصلاً هیچ رابطهای). خلاصه که همچنان یه وجدان کوچکی در درونم مونده و منو از استفاده از این شبکهها نهی میکنه. حالا یا کلاً این وجدان خاموش میشه، یا قدرتش موسلوتی میشه و بالاخره ترکِ اعتیاد میکنم.
و اما … یکی دیگر از بیارزشترین فعالیتهای ممکن: درس خواندن در دانشگاههای ایران. سطح علمی دانشگاهها، سطح علمی اساتید و حتی سطح رفتاری اونها واقعاً ناامید کننده است! تابستون ۹۴ سرمست از نتیجه آزمون ارشد، و اینکه به یه دانشگاه خوب کشور میرم و احتمالاً اونجا خیلی سطح علمی و درسی و همهچیز بالاست، نگاه پرامیدی به این مقطع داشتم. اما بعد از شروع مقطع، روز به روز با این واقعیت بیشتر روبهرو شدم که ارشد و علامه هم اونی نیستن که فکر میکردی. الان هم دیگه این واقعیت کاملاً کنارم هست و بهش عادت کردم، حتی عاملی برای توجیح کردن بعضی از وقایعی هست که روزانه در این محیط میبینم. به جرات میگم که بار علمی اضافه شده به من از طریق این دانشگاه شاید در حد ۱ ماه مطالعه شخصی میتونست باشه. منظورم اینه که تمام اونچه که تو این ۲ سال از کلاسهای دانشگاهی به من افزوده شد رو با ۱ ماه مطالعه میتونستم خودم به خودم اضافه کنم.
و مضحکتر از درس و دانشگاه، و مضحکتر از هر جوک و شوخی و طنز دیگهای، واحدی هست بنام «پایان نامه». مادامی که دانشجو کارشناسی باشی، در بدو ورود به ارشد و یا حتی قبل از شروع اون پروپوزال، همیشه نگاه خاصی به پایاننامه داری (حداقل در مورد من که اینطور بوده). همیشه فکر میکردم این دیگه شوخی بردار نیست. اینجا دیگه آدم باید یه خودی نشون بده. یه کاری کنه کارستون! اما … اما خب از وقتی شروع به نوشتن این پروپوزال میکنی و برخوردها رو نسبت به کارت میبینی، ارزش و جایگاه واقعی اون واست پر رنگ میشه. حالا اگه خیلی خوشبین باشی و این رفتارها رو در مقابل ارزش درس و مدرکت، ارزش دانشجو بودن و یا حتی ارزش انسانی خودت نبینی!
در آخر هم میگی خب چی درست و بهجا هست که این باشه؟ این نیز بگذرد و این چرت و پرتها … ولی خب این عمر ما هست که میگذره، حالا نه به بدترین نحو ممکن، ولی به وضعی ناامید کننده و نامطلوب. در واقع ما که سوختیم، مثل چند نسل قبلترهای خودمون، باشد که نسلهای بعدی نسوزند. البته معتقدم اگه ما سوختیم، نسل بعدی ما داره جزقاله میشه!
۱ نظر
sahar
hala k yekam dir in poochio motevajeh shodi, edame bede. at least you’ll get MA of Allameh
good luck