به‌هرجا بِنْگَرُم نشان از ۴ بینُم

الان یادم اومد خیلی وقته از وبلاگ خودمم غافل شدم. البته چند شب پیش هم به این نتیجه رسیده بودم، ولی حال نداشتم چیزی بنویسم. این وبلاگ هم عملاً شده واسه وقت‌هایی که اعصابم خورده، بدبختی دارم و یا درس زیادی می‌کنه و واسه فرار از درس بهش پناه میارم. اما الان گوش شیطون کر هیچ‌کدوم این سه مورد نیستن. البته فقط درس‌ها زیاده، اما حوصله ندارم و بزار واسه خودشون باشن هرچقدر هم تلاش کنم نمی‌رسم کارای این ترم رو تموم کنم و برای امتحانام هم بخونم. پس می‌زارم به حال خودشون باشن و منم به حال خودم.

اخیراً هم انتخابات شد و نتیجه باب میل بود. حوصله ورود به این بحث رو ندارم، اما انصافاً مرزهای وقاحت رو خوب جابه‌جا کردن. خلاصه خوب یا بد گذشت. ببینیم این ۴ سال چی میشه. ۴ سالی که گذشت رو هم فکر می‌کردم یکی از مهم‌ترین ۴سال‌های زندگیم باشه که قراره بگذره. ۴ سال قبلش هم همچنین حسی رو داشتم حدوداً. ولی جدی فکر می‌کنم این ۴ ساله خیلی چیز تر، حیاتی‌تر، باشه. چندتا سناریو محتمل هم هست: اینکه سرباز شم، اینکه سرباز نشم، اینکه یکم سرباز شم. حالا بعد اون هم چندتا سناریو دیگه هست اینکه شاغل شم، متاهل شم، یا شاغل نشم، متاهل بشم؛ یه می‌شه حتی پیچیده‌تر باشه: باز دانشجو شم و متاهل شم، دانشجو شاغل شم و متاهل شم و حالا یه سری دیگه از احتمالات که دیگه تحلیل اونها خیلی پیچیده میشه. خلاصه که اسْتِی تیوند.

یکی از مسائلی هم که حس ‌می‌کنم مدتیه تو این وبلاگ مورد غفلت قرار گرفته، محسن جان هستش. چند وقتشه آهنگاشو اینجا نمی‌زارم. چندتا آهنگ خیلی خوب و خیلی عالی ازش گرفتم که همچنان از گوش دادن بهشون لذت می‌برم. حالا وقتی رفتم تهران با استفاده از نت مفت خوابگاه باید خیل عظیمی از اطلاعات رو جابجا کنم.

مسئله بعد اینکه. آدم باید شاد باشه. در حال حاضر اگه بخوام یه توصیه کنم اینه که شاد باشین، از زندگی لذت ببرین و بخندین. بخصوص خنده. بنظرم طی چند ماه اخیر از نظر کمیت و کیفیت به خنده‌هام اضافه شده و این اتفاق رو به فال نیک می‌گیریم. البته خنده دلِ خوش می‌خواد که خیلیا ندارن، اما خب اون وسطا خوبه که آدم یه جایی رو هم واسه خنده و شوخی باز کنه.

توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

۱ نظر

  • از اون محتملاتت انشالله یه شام عروسی نصیبمون شه??

دیدگاهی بنویسید