اتفاق اول | اخیراً رمانی خونده بودم به اسم منشاء. کلیت داستان درباره تقابل علم و مذهب بود. اینکه سنت و مذهب نمیتونه تحول و مدرنیته رو بربتابه. اینکه سنت بهصورت کلی (و نه لزوما دین و مذهب)، عموماً کلیشههای خاص و محدود خودش رو داره که برای سالیان سال ثابت بودن و همین باعث میشه که خودشون رو به حق بدونند. این حق به جانب بودن باعث میشه که برای دیگران هم تصمیم بگیرند و همون کلیشههای ذهنی رو سنگ محک سنجش و قضاوت همه قرار بدن. یعنی از اونجایی که تفکرات اونها سابقه بیشتری داره، گمان میکنند حقیقت حتماً همینه، پس بقیه ناحق هستن.
اتفاق دوم | اینکه گفته بودم کلیشههای سنتیها برای سالها ثابت بودن و برای همین بنظرشون معتبر هستن، منو یاد مقالهای انداخت که چند وقت قبل خونده بودم. مقالهای بود در مورد مفهوم و نسبیت زمان در ذهن نسلهای مختلف. اینکه سرعت تغییرات بشر، فرهنگ و همهچیز آنقدر بالا رفته که فرد سنتی ازش جامونده. اینکه «گذشته» برای پدربزرگهای ما یعنی ۶۰ سال پیش، برای پدرمون یعنی ۳۰ سال پیش، ولی برای من یعنی فقط ۲ سال پیش. در مورد این سرعت تغییرات مثال میزد که میزان تولیدات علمی از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴ برابر کل قرن بیستم بود. یعنی فقط ۱۴ سال طول کشید تا دستآوردهای یک قرن قبل بهدست بیان. مثال شخصیتر بزنم. خاطرات نوستالژیک پدر و مادر من برای زمانی هست که ما هنوز مدرسه نمیرفتیم و همه فامیل با هم مینیبوس اجاره میکردن و میرفتیم دریا. خاطراتی مربوط به حداقل ۲۰ سال پیش. ولی خودِ من با فکر کردن به چه زمانی احساس نوستالژیک میکنم؟ همین ۲ سال پیش که شاید هنوز اینقد دل و دماغشو داشتیم که دوستها دور هم جمع شیم و کمی بخندیم. مضمون کلی چی بود؟ اینکه تا همین چند دهه پیش، دنیای انسانها با دنیایی که پدران و پدربزرگها داشتن چندان تفاوت نداشته. چون انگار زمان در گذشته آرومتر حرکت میکرد. بنابراین نمیتونن این سرعت عجیب امروزی رو درک کنن.
اتفاق سوم | امروز یه جوک دیدم که طنز تلخی توش بود. مضمون این بود که دهه هفتادیا شب میرن پارتی میگیرن، فرداش عید فطر رو به اطرافیان تبریک میگن. آخر معلوم نیست دنبالهرو نسلهای پیش هستن، یا دارن به سمت فاصله گرفتن از اون باورها حرکت میکنن.
در آخر | زندگی ما اینه. یه سوپ بیمزه که توش هم باید مناسبات پیشین رو حفظ کنی تا محترم و مودب باشی، هم سعی کنی تا جای ممکن خودت رو با این سرعتِ تغییرات وفق بدی، و هم اونی باشی که «دلت میخواد» تا یکم خوشمزه هم بشه . بحث در مورد هرگونه تفکری هست که از گذشتهها منتقل شده. یعنی شیوه پوشش، موسیقی، آداب و رسوم، … و بهخصوص سبک زندگی! نه جرات و شهامت یه دهه هشتادی رو داریم که کلاً بزنیم زیر میز و بازی رو بههم بریزیم. نه توانایی تحمل نظرهایی رو داریم که تهدلمون کوچیکترین اعتباری براش قائل نیستیم و گاهاً شخصیترین بخشهای زندگی رو هم شامل میشن. بنابراین تمام این مدت باید تیغ تیز دخالتهای سنتیها رو زیر گلو حس کنیم و برای اینکه خدایناکرده بیاحترامی نشه، لبخند بزنیم! حالا یکی به نعل بزن، یکی به میخ.