استادی داشتیم که میگفت فرق بین انسان و حیوان این هست که انسانها عقلانی، و حیوانات غریزی عمل میکنند. یعنی انسانها مثلاً عواقب و شرایط رو در نظر میگیرند، ولی حیوانات بر حسب عادت و سرشت خودشون رفتار میکنند. مثلاً خرسها که در طول زمستان و کمبود غذا میخوابند تا مصرف انرژیشون کنترل بشه و بتونند زنده بمونند و … همین پرندههای بیگناه، حتما قصد داشتن چند ماه سرد سال رو در این مناطق معتدل بمونن و بعد برگردن به مناطق دیگه … حیوانات در واقع طوری برنامهریزی شدن که بقا پیدا کنند (شاید هم فقط حیواناتی باقی موندن که بلد بودند درست رفتار کنند ؟!). شاید دامنه فکری اونها بیشتر از خوردن و تولید مثل نباشه. در هرحال، جمعبندی اینکه احتمالا اولویت اول و شاید هم آخر حیوانات، بقا باشه (البته که نقدهایی به این شیوه تفکر مطرح میشه، ولی اینجا، این روایت منظورم هست).
بههرحال، امروز با سیستم و پدیدهای مواجهیم که انسان و حیوان نمیشناسه. این از ما انسانها که هر دم از این باغ میکائیلی بری برامون میرسه. و این هم از این حیوانات بیچارهای که برای نسلها و هزاران سال با اتکا به همین غریزه زندگی کرده بودن، ولی شعلههای آتیش این جهنم، دامنگیر اونها هم شده … ایران شده مثل سیاهچالی که هیچچیز راهِ گریزی ازش نداره.
وقتی خبر این پرندههای مهاجر رو خوندم، یادم اومد که کلمهی «مهاجرت» رو در کتابهای دستور زبان با حرف اضافههای «از/به» به ما آموزش داده بودن. شاید همین شعور و عقل انسانها باعث میشه که در طول زندگی، انتخاب درستی بین این دو حرف انجام بدن. ولی انتخاب یک حرفِ ساده و «مهاجرت به» ایران، زندگی این پرندههای مهاجر بیچاره رو تموم کرد…
خلاصه که، بهقول خیام، از خاک در آمدیم و بر باد شدیم …