در مورد عشق در نگاه اول کم شعر و داستان نداریم. آیا بهش اعتقاد دارم؟ فکر نمیکنم. آیا میخوام در اینباره بنویسم؟ خیر.
چرت و پرتهای قانون جذبی هم اخیرا زیاد شده. انرژی مثبت ساطع کنید و منفی و مثبت و این داستانها. ولی بهشون معتقدم؟ مسلما خیر!
ولی یک موضوعی بهم ثابت شده و دلیل خاصی هم براش ندارم. اینکه آدمها رو میشه اتفاقا بر اساس ظاهرشون قضاوت کرد. حالا نه که قضاوت ما خیلی کامل و جامع باشه، ولی لاقل میشه یه برآوردی از سرشت طرف داشت. بقول این شعر معروف، رنگ رخسار خبر میدهد از سر درون … یا اون شعر که میگفت از کوزه همان تراود که در اوست.
واقعیت اینه وقتی تلویزیون رو روشن میکنی. با افرادی مواجهه میشی که هیچ، هیچ احساس مثبتی نمیتونی بهش داشته باشی. واقعا خباثت و رذالت از ظاهر و باطن این فرد میریزه. بعضیها رو خب با سوابق درخشانشون آشنا هستم. برخی هم اول این برداشت ظاهری انجام میشه، بعد حالا به طرقی از اقدامات و سوابق درخشان ایشون هم آگاهی پیدا میکنم. واقعا رذالت و کصافت تا حدی هست که ظاهر اینهارو هم در بر گرفته. خشم و نفرت باعث شده این چهره هیچ آرامشی نداشته باشه.
برعکس قضیه هم صادقه. برخی رو میبینی و ملاحت و آرامش در ظاهر و کلام و صدای ایشون موج میزنه. برای مثال شما یه ویدیو از هوشنگ ابتهاج ببینید. چند دقیقه کلام استاد شجریان رو ببینید و و و … به هرحال آدم صداقت و دلسوزی و اشک واقعی رو با اونی که فیلم بازی میکنه رو متوجه میشه.
این صداقت و یکرنگی بهقدری تاثیر گذاره که واقعا، واقعا آدم رو تحت تاثیر قرار میده. تاجایی که خود شخص، حرفش، کلامش، اثرش، هنرش، افکارش و همگی برات عزیز و محترم میشن و در زندگیت تاثیر میذارن.
ولی مسئله اینه که افراد دسته دوم دستشون به هیچجا بند نیست. شاید اصلا همین باعث صاف و اصیل موندن اونها شده. ولی ای کاش بیشتر در دسترس بودن که بیشتر بهمون اضافه میکردن. بیشتر شبیهشون میشدیم. بیشتر میفهمیدیم که جز سیاهی هم رنگی هست. بیشتر این تضاد به چشممون میومد و مقایسه میکردیم.