“ما یک نسلیم. یک نسل عصیانزده که به گاه تلاطم آمدهایم و وجود یافتهایم. لب از لب باز نکردهایم که سرنوشتمان را رقم زدند. چپ از راست نادانسته، اسیر یک موج شدیم که موجودیت خود را ناشیانه توجیه میکرده همیشه و نیرنگی از پس نیرنگی آمده و ما احمق بار آمدهایم. احمق و توسریخور. نه فریادی، نه برپایی، نه آشوبی، نه غوغایی از هیچکس، هیچکس چشم بر رذالتها نگشوده است. یعنی گشودهایم، اما نتیجهی عمل آنکه با کوران، یکی انگاشته میشویم.
ارزشها آمد. آری بزرگتر که شدیم، باید به دنبال ارزشها و بر حذر از کاستیها میبودیم. خواندن و شدن و دریافتن را به بدترین وضع، توضیح دادند که: باید اینطور، زیرا میدانیم که بر طبق فلان، پس اینطور … نه اینطور را دانستهایم، نه فلان را.
این نسل عصیان نمیداند. این نسل غوطهور و غریق دریای انفعال است. این نسل میخواند، اما نه خواندنی را. در مییابد، اما نه دریافتنی را. این نسل اگر در برابر آیینهای قرار گیرد، خواهد شکست و فروریخت. این نسل تولد یافته حماقت است. شیفته حماقت است. این نسل، مربیاش احمقها بودهاند. حکومتگراناش احمقها هستند. این نسل دنیایش حماقت است. این نسل در کوچههای حماقت بازی کودکانه کرده است. این نسل تاریخی پر از اوهام احمقانه و پیشینهای نکبتبار و نیاکانی تحمیق شده دارد. این نسل یک نسلِ پس از عصیان است. این نسل، تک تک آحادش را به راهی، بیراههای میخواند. این نسل روشنی نیافته است.”
دُراب مخدوشِ محسنِ نامجو – صفحات ۶۹ الی ۷۰.