کلا آدم از دنیای خودش نباید خارج بشه. وقتی یه چیز جابجا بشه، مثل این بازی دومینو، چیزای دیگه هم عوض میشن. خلاصه اینکه این تعادل نباید به هم بخوره.
ساری که هستم کلا زندگی سیستم خودشو داره. کی پاشم، کی بخوابم، طول روز چیکار کنم … همین بیرون رفتن با دوستها، همین فیسبوکی که از خونه میام، همون آهنگ گوش دادن ها، همه دیگه میشه گفت بخشی از دنیای من شدن. دوران دانشگاه هم باشه، رفت و آمد دانشگاه و شب موندن و اینجور داستانا …
وقتی یه چیز کوچیک این وسط تکون بخوره و عوض شه؛ ممکنه خیلی چیزا رو با خودش عوض کنه. مهمه که چطور جایگزین کنیمشون و اینکه ایا اصلا قابل جایگزینی هستن؟ همینکه از خونه میای بیرون چند روز و دنیات واسه چند روزم عوض میشه، به چیزایی فکر میکنی که وقتی خونه هستی کمتر فکر میکنی و ارزش کمتری دارن. مود آهنگ هایی که گوش میدی کاملا عوض میشه. حرفات و برخوردت عوض میشه. اصلا ممکنه تصمیماتت هم تو همین چند روز عوض شه واسه آیندت و زندگیت؛ اما خب وقتی برمیگردی به دنیای قبلی خودت، ممکنه باز همه چی مثل سابق بشه.
بعضی وقتا خیلی خوبه آدم واسه یه مدت هم شده دنیاشو عوض کنه و مثل این میمونه کلا همه چی رو با یه عینک دیگه ببینی. حالا بسته به زرنگی خودمون داره که چطور این تجربه ها رو با هم ترکیب کنیم و بهترین های هرکدوم رو نگه داریم و خودمونو بکشیم بالا.
خودم دو روزه اومدم مسافرت با دوستم، ۲۴ ساعته که حدودا میشه گفت کاملا بیکارم. فرق چندانی هم نکرده اوضاع، فقط خونه نیست و لپ تاپ خودم، اما سرگرمی هامو اینجا هم دارم، ممکنه کمبود هایی نسبت به خونه داشته باشم، اما درعوض چیزهای دیگه ای هست که خونه نیست. اما حداقل همین تغییر مکان فیزیکی و بیکاری بیشتر نسبت به روزهای قبل، باعث شده به مسائل بیشتر فکر کنم. واسه من که لااقل زیاد جالب نبودن این افکار و زوایا جدید، اما خب اینبار یه درسی از خودم گرفتم و خودمو بیشتر شناختم.