کلید

آقا ما یه دسته کلیدی داریم که همیشه ی خدا تو کیفم افتاده. ماه به ماه هم نیاز نمیشه. از قضا چند روز پیش که میرفتم جایی و همراهم کوله پشتی رو میبردم، این دسته کلید هم از این کلیف به اون کیف منتقل کردم. حالا این کلیدی که هیچوقت به کار نمیومد، داستان امشب مارو ساخت.

بیرون بودم که از خونه زنگ زدن که ما داریم میریم بیرون، کلید داری ؟ منم گفتم نه. نتیجه این شد که کلید در رو بزارن تو گلدونی چیزی که اومدم خونه پشت در نمونم. البته برای درب پارکینک هم تو اینجور مواقع زنگ همسایه ها رو میزنیم .

حالا ما اومدیم خونه، زنگ همسایه رو زدیم. اولی که خونه نبودن. زنگ یکی دیگه رو زدم، اینها هم نبودن! دیگه چاره ای نبود جز همسایه ی تازه واردی که تاحالا برخوردی هم نداشتیم و منو نمیشناسه. از شانس ما آیفون هم خراب شده و گیز بلندی گرفته. خانم همسایه جواب داده میگه بله، میگم شریفی هستم طبقه بالاییتون، لطف میکنین در رو باز کنین؟ میگه نمیشنوم. دوباره، و همچنان همین پاسخ! حالا من جلوی دوربین پانتومیم بازی میکنم که جان بچت درو باز کن×!
خلاصه که خوردم به تیرک!

یه ۴-۵ دقیقه ای ایستادم ببینم چه میشه کرد. آخر رفتم زنگ واحد های جنوبی رو زدم که ورودی های جداگانه ای دارن . تا در رو باز کردن و وارد پارکینگ شدم، دیدم از اونور همسایه ای که اول از همه زنگ خونشونو زده بودم در رو باز کرد و اومد تو. اومدم بالا تا لباسو عوض کردم. رفتم در پنجره، دیدم همسایه دومی که زنگ زده بودم و نبودن هم تازه رسیدن و دم در ایستادن.

خلاصه اینکه، این دنیا اساسی تر از اینها با ما سر لج داره … 🙁

توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

۵ نظر

دیدگاهی بنویسید