یادمه اولین ورزشی که شروع کردم ژیمناستیک بود. یه خاطره ای که از اون دوران یادمه این بود که باشگاه نسبتا نزدیک خونه عمو ام بود، داداشم بعضی وقتا منو میبرد باشگاه و خودش میرفت اونجا. بعضی وقتا هم پسر عموهام میشد که بیان اونجا پیشم. یکبار رو یادمه که قرار بود بریم خونه عمو ام و اومده بودن دنبالم و منتظر بودن کارمون تموم شه، اما از اونور مربی گفته بود باید از پشت پشتک بزنی و من نمیتونستم. خلاصه، گفت امروز تا پشتک نزنی نمیزارم بری. حالا هرکار میکردم نمیتونستم. خلاصه فکر کنم آخر موفق شدم و اجازه داد برم…
بعد از اون ورزش های مختلفی رو شروع کردم ولی تداول نداشتن. جودو، تکواندو، بستکتبال، فوتسال، فوتبال، هندبال، بدمینتون … تنها ورزشی که بعدها بیشتر ادامه داشت، سنگنوردی بود. دبیرستان دوست جدیدی بنام سامان پیدا کرده بودم و آشنایی با اون باعث آشناییم با سنگنوردی شد. خلاصه منم ترغیب شدم و این ورزشو شروع کردم. خییلی عالی بود. هیجان فوق العاده ای داشت و اینکه پیشرفت خودتو حس میکردی، تنوع زیادی داشت، بسیار لذت بخش بود. کلا معیارهای خوب بسیار زیادی داشت. خلاصه که مدتی نبستا طولانی گذشت و واقعا هم راضی بودم. اما دوری بیش از حد سالن از خونه، مشکلی اساسی بود. در چندماه های آخری که سالن میرفتم، یه نفر جدید اومد با باشگاه به اسم حسام! با حسام دوست شدیم و نتیجه کار چیزی نبود جز به تمسخر گرفتن تمرینات! باشگاه فرصت خوبی برای خندیدن بود و خییییییلی خوش میگذشت (انصافا هم عالی بود). البته افت و جدی نگرفتن ما باعث شد مربی هم باهامون بد برخورد کنه و ما هم دیگه باشگاه نرفتیم. بعد شاید ۱-۲ سال، شاید هم کمتر، دیواره ی سنگنوردی جدیدی زدن که به خونهی ما هم نزدیک تر بود. چند جلسه ای برای تمرین رفتم اونجا، اما انتظاراتی که از خودم داشتم به هیچ وجه برآورده نمیشد. با توجه با سابقه ای که از خودم یادم بود، خیلی واسم سنگین بود که مجددا مثل مبتدی ها تمرین کنم. همین شد که حوصلم نگرفت و اونجا هم دیگه نرفتم!
برای مدتی نسبتا طولانی ورزشی نمیکردم، تا اینکه اواخر دانشگاه با پدیده ای بنام بدن سازی آشنا شدم و از اون موقع به بعد چند سری هی رفتم و ول کردم. قطعا ورزشی به مسخرگی و بی روحی بدن سازی نبوده، نیست و نخواهد بود، و همین هم همیشه باعث بوده که دیگه این ورزش رو ادامه ندم. مشهود ترین دست آورد ام از این ورزش این بود که در یکی از دفعات، حدود ۶ ماه ادامه دادم و چیزی در حدود ۵ کیلو فکر کنم اضافه کردم و بهبود هیکل ام مشهود بود ( در مقیاس خودم! ). جالب ترین خاطره ای هم که از این ورزش دارم، این بود که در یکی از این دوره ها، بعد از چند ماه تمرین، مربی گفت که حرکات پا هم از این سری شروع کنین. خلاصه ما هم شروع کردیم وحشیانه و سنگین (باز هم در مقیاس خودمون) حرکات پا زدن؛ حالا اینکه شب با چه بدبختی خودمو به خونه رسوندم به کنار… از فرداش به مدت ۲-۳ روز امین و ارکین تو دانشگاه مواظبم بودن زمین نخوردم. یه پله کوچیک هم که بود دستمو میگرفتن!
برخورد بعدی من با مقوله های ورزشی برمیگرده با آواخر سال ۹۲ و اوائل ۹۳، به عبارتی ترم ۷ و ۸ دوران کارشناسی و واحد های تربیت بدنی ۱ و ۲. خوشبختانه در هر دو درس استاتید سخت گیر نبودند و خلاصه باهامون کنار اومدن. شیوه ی کار کلاس تربیت بدنی ۱ اینطور بود که اوایل به دویدن اختصاص داشت، بعدش یه سری تمرینات مسخره و آخر هم توپ مینداخت که بازی کنین. از اونجایی هم که در اولین روزهای شروع ترم فهمیدیم که دویدن های ابتدای کلاس فراتر از توانایی ما هستش، همیشه کلاس رو ۵-۱۰ دقیقه دیر میرفتیم و که کمتر بدوییم!! تربیت بدنی ۲ هم جالب بود. برخلاف تربیت بدنی که تو سالن برگزار میشد، تربیت بدنی ۲ در زمین چمن بود. استاد هم تخصصش دو و میدانی بود و به دویدن های ابتدای کلاس میشه گفت حساس بود و براش اهمیت داشتن. خلاصه به هر ترتیبی بود سعی میکردیم همراهشون بدوییم. چون استاد جوونی بود و نمیشد پیچوندش. تا جای ممکن و هرلحظه که امکانش بود تقلب میکردیم که کمتر بدوییم. در نتیجه ی تمام توضیحاتی که دادم، توانی برای فوتبال بازی کردن نمیموند و تمام انرژی و تواناییم صرف همون دویدن اول بازی میشد. بنابراین، در عموم بازی ها دروازبان بودم که فقط بایستم و مجبور به تحرک نباشم.
الان هم که مدتی طولانیه که هیچ ورزشی نمیکنم و حس خیلی بدی دارم. بدنم که در کل ضعیف بود، الان حتی ضعیف و لاغر تر شدم. بطوریکه چند روز مستمر درس بخونم و یا پای لپ تاپ باشم گردن درد میگیرم. چند روز پیش رفتم یکم فوتبال بازی کنم. ۳-۴ دقیقه که یکم دوییدم، به شدتتتتت به تنگی نفس افتادم و جون نمونده بود واسم.
پس نتیجه میگیریم ورزش کنیم. ورزش دشمن اعتیاده. ورزش سلامت روح و جان عه. سالم و تندرست باشید، سیگار نکشین. شبا هم مسواک بزنین. اودافظ
۲ نظر
sahar
کم کار کردی شریفی، راضی نبودم! :/
صدرا
کی ؟ من ؟
کِی ؟ در چه مورد؟ چرا ؟