دانشمندها میگن بهترین موقع برای خوابیدن شب هستش. یه عکسی داشتم …
حرفشون کاملاً درسته. چون مواقعی که شب زودتر میخوابم صبح خیلی بهتر و هوشیارتری دارم، اما خیلی مواقع میشه که شبها خیلی دیر میخوابم، به عبارتی صبح تازه میخوابم و ظهر بیدار میشم، اما خب تمام روز کسل هستم و فقط همون آخر شب دوباره هوشیار میشم.
اما خب، به اونور قضیه هم خیلی معتقدم؛ اینکه هیچ زمانی از روز آرامش شب رو نداره. شبها واقعاً ذهنم باز میشه، آروم میشم، احساساتی میشم، تازه حوصله کار کردن میگیرم و خیلی چیزهای دیگه. بارها شده که پیش خودم شبها شاکی میشم که چرا زمان اینقدر زود میگذره!؟ خلاصه بقول یه آهنگی بود که میخوند
من شبو دوست دارم، امشبو دوس دارم، فردا شبو دوس دارم” :))
چند شب پیش طبق معمول داشتم نامجو گوش میدادم؛ چندتا از اجراهای زندهای که فیلمشون داشتم رو گوش میدادم. همینطور بطور تصادفی آهنگها رو پخش میکردم که یهو یه مستند قدیمی که آشنایی من با نامجو از اونجا شکل گرفته بود رو پخش کردم. خلاصه مشغول تایپ کارای خودم بودم و اون پشت صدای مستند رو گوش میدادم …
حالا این قضیه شب-دوستی و دیدن مستند آرامش با دیازپام ۱۰ چه ربطی به هم دارن؟ علیرغم اینکه خیلی آهنگ گوش میدم، توجهم غالباً روی ریتم و موسیقی هستش تا شعر. البته شعر اکثر چیزایی که گوش میدم رو حفظم، ولی خب بعضی وقتا تازه کشف میکنم که منظورش چی بوده، یا چی میتونسته باشه. واسه همین، توضیحات اطرافیانم در مورد محتوای کلام آهنگها همواره واسم جدید بودن و هستن؛ چون توجه چندانی به مفهوم ندارم. ولی اون شب تو اون مستند به یه تیکه شعر برخوردم که جزو اولین اشعاری بود که واقعاً به دلم نشست. شاید سکوت و آرامش شب بود که باعث شد از این شعر خوشم بیاد، شایدم چون توی مستند و از دهان خواننده موردعلاقهم شنیدمش دوستش داشتم (البته نامجو شاعر اون نیست، . ولی مهم اینه که تمامی عوامل دست به دست هم دادن که این شعر رو بپسندم. بههرحال تمامی این توضیحات مقدمهای بودن بر این شعر:
روسری رقصنده با باد می روی در یاد بر بند رخت…
مائیم که می دویم از پی باد…
یا نمی دویم از پی باد
یا می رویم از یاد…
دیگر پیرهن گلی ات را درار …
به مرو به میو اینقدر دیگر
افلاک که جز غم نفزایند دگر.
اگه دختر بودم یه عکس میگرفتم که باد شال/روسری/مو/مقنعه/چادر/مانتو یا هرچیو داره تکون میده و همش یاد این شعر میوفتادم. اینم از مزایا زن بودن.