بر خود می‌روم فرو

امتحانات تموم شد. خداروشکر که تموم شد. دیگه روزهای آخر عجیب فرسایشی شده بود و واقعاً طاقتشو نداشتم.  این فوت رفسنجانی هم که یه امتحان مارو عقب انداخت و مجبور شدیم مازاد برنامه تو تهرانِ خراب‌ شده بمونم. این هفته‌های اخیر چندتا اتفاق افتاد که واقعاً روم تاثیر گذاشته بود. اتفاقاتی که نگرش، اعتقادات و برنامه‌هامو شاید تحت تاثیر خودش قرار داد.

اتفاق اول مربوط به اون اعتصابات غداهای زندانیان سیاسی بود. یکی از مزایا/معایب زندگی توی خوابگاه اینه که تنها ابزار مفیدی که بهش دسترسی داری لپ‌تاپ و گوشیت هستش و اینترنتی که خداروشکر تو خوابگاه من وضعیت مطلوبی نسبت به باقی جاها داره، اگرچه فرسنگ‌ها با مطلوب واقعی فاصله داره. همین باعث میشه بیشتر اوقات بیکاری‌ات رو پای اونها بگذرونی و تمام اخبار رو بخونی، خلاصه تمام بازی‌های فوتبال رو ببینی، سایت‌هایی که هیچوقت کاری باهاشون نداشتی رو مدام چک کنی و … همین تداوم جویای اخبار بودن خیلی میتونه تاثیرات منفی داشته باشه، بخصوص تو کشور ما که از طرفی خبرهای ناخوش‌آیند زیاد هستن و از طرفی اعتمادی به  رسانه‌های داخلی نیست و رسانه‌های خارجی هم که بیشتر اخبارهای به‌عبارتی بَد رو بیشتر پوشش میدن. مثلاً اگه ۱ ماه اخبار رو از من‌وتو پیگیری کنی، شاید فکر کنی ایران کشوری هستش که فقط و فقط تو بدبختی داره اتفاق می‌یوفته و هیچ‌دست‌آوردی توش وجود نداره. خلاصه اینکه، ما از بیکاری هم نشستیم اخبار خوندیم، دیدیم بالای ۷۰ روز اعتصاب غذا کردند، با جرم‌های خیلی مسخره که از ابتدا هم نباید زندانی می‌شدند، اما این مسئولین خم به ابرو نیاوردن. بالای ۷۰ روز! همین دیشب ساعت ۹-۱۰ شام خوردم، ولی بیدار بودم و ساعت ۴-۵ صبح از شدت ضعف فشارم افتاده بود، میلرزیدم! با اختلاف یک وعده غذا! حالا تصور کن ۷۰ روز …

بر خود می‌روم فرو :-)

اتفاق دوم مربوط به فوت هاشمی رفسنجانی بود. شاید تنها کورسوهای بهبود وضعیت این مملکت و اصلاحات هم خاموش شدند. شاید تنها وزنه‌ای که شاید میتونست حتی به مقداری کم تعادل رو به کشور ببخشه و از برخی تندروی‌های افراطی جلوگیری بشه، دیگه وجود نداره. از روز تشییع پیکر ایشون حرف و حدیث‌ها، شایعات و حتی برخی تندروی‌ها شروع شدند. اتفاقاً این مسئله زندگی خوابگاهی که بالا عرض کردم، باعث شده بود که پیگیر اخبار این رخداد هم باشم، و تاثیر عمیقی روی ناامیدی من از کشوری که توش زندگی می‌کنم داشت.

اتفاق سوم هم حادثه پلاسکو بود؛ بهتر بگم، فاجعه پلاسکو. باعث تاسفه که در کشوری زندگی می‌کنیم که در پایتخت اون یه آتیش سوزی باعث ریزش ساختمون میشه. از ۸ صبح آتش‌سوزی شروع بشه و بعد چندین ساعت ساختمان فرو بریزه. اگه این اتفاق ۵۰ سال پیش رخ می‌داد قابل پذیرش بود، اما نه در سال ۱۳۹۵ یا همون ۲۰۱۷ جهانی! از هر جنبه‌‌‌‌‌‌‌ای به این حادثه نگاه می‌کنم عصبی می‌شم. قصور شهرداری در تامین نیازهای واحد‌های آتش‌نشانی. فوت آتش‌نشان‌های بی‌گناه که بخاطر بی‌مسئولیتی مسئولین بوده. اخباز ضدونقیض فراوان. دروغگویی مسئولینی که گفتن حداکثر ۲۰-۲۵ نفر تو ساختمون بودن. ماهی‌گیری از آب گل‌آلود توسط تک تک مسئولین که همه اومدن و یه عکسی گرفتن و یه مصاحبه‌ای کردن که بخش‌ ما با آمادگی کامل داره کمک می‌کنه. شعور اجتماعی نگران‌کننده مردم که تو این شرایط میرفتن اونجا تا فیلم و عکس بگیرن، به ماشین‌های امدادی تو خیابون‌ها راه نمی‌دادن، بالای ماشین آتش‌نشانی رفته بودن تا فیلم بگیرن، و خیل جمعیتی که با اینکه ۴۸ ساعت از حادئه می‌گذره، هنوز هم میگن مزاحم فعالیت‌های امدادی هستن و مواردی دیگه. و از همه بدتر اینکه، یه حادثه در پایتخت کشور رخ داده و تا این حد بحرانی می‌شه که مجلس کمیته تشکیل میده، رئیس جمهور دستور پیگیری ویژه میده، رهبر پیام میده، پای ورزا کشور وسط کشیده میشه، تا جایی که از مردم میخوان اگه برخی تجهیزات بُرِش فلزات دارن اعلام کنند تا استفاده بشه (این آخری رو خیلی به اعتبار خبر مطمئن نیستم). ولی به هرحال، همانند خیلی‌های دیگه منم دغدغه اینو پیدا کردم که اگه یه روز _خدای ناکرده_ اون زلزله‌ای که همه ازش میترسیدن تو تهران اتفاق بیوفته، با چنین وضع مدیریت بحران، چطور می‌خوان باش مقابله کنند؟؟

یادمه چند سال پیش تو مازندران سرمای غیرعادی اومده بود و بارش شدید برف رو به همراه داشت. یه سری از افراد چند روز تو خونه زندانی شده بودن، چون برف درب ورودی خونشون رو گرفته بود و نمی‌تونستن خارج شن، کسی هم نبود بیاد سریع برف‌روبی کنه. یه آب معدنی و حتی نون رو به چند برابر قیمت تو شهر میفروختن و حتی افت فشار گاز هم پیش اومده بود. متاسفانه تمام مردم و کشور دارن فدای سیاست می‌شن. فرهنگ دست سیاسیون هستش، شهرداری دست سیاسیون، همه چیز و همه چیز  … طبعاً وقتی شایسته‌سالاری نباشه و هرکس در جاییکه تخصصش رو داره به‌کار گرفته نشه، چنین طبعاتی هم دور از ذهن نخواهد بود.

خلاصه اینکه، در چنین بهبوهه‌ای، انتشار ویدئویی از محسن نامجو باعث شد یه جمع‌بندی کاملی از این وقایع تو ذهنم شکل بگیره. و در نهایت، جمله‌ای که شنیدم: اگه از شرایط راضی نیستی محیطت رو عوض کن، اگه دیدی نمیشه، محیط رو عوض کن.

در حال حاضر اعتقاد دارم که نباید دیگه تو این کشور زندگی کرد. اما هنوز بابت آینده خودم نتونستم تصمیمی بگیرم. تا بعد‌ها چه شود …

پی‌نوشت مهر ۱۴۰۳: داشتم نگاهی به گذشته می‌کردم. متاسفانه ویدیو پاک شده،‌خودمم کنجکاوم در مورد چی حرف می‌زدم!‌ :)) ایشالا که خیره.

توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

اولین دیدگاه را بنویسید