خب دانشگاه هم بالاخره تموم شد. البته درس هنوز مونده، ولی دانشگاه رفتن تقریباً تموم شد. فقط یه پایاننامه مونده که اونم بهزودی تموم میشه. قبلاً هم نوشته بودم که فرق تموم شدن ارشد با تموم شدن مقاطع تحصیلی گذشته شاید این باشه که شاید دیگه ادامهای وجود نداشته باشه. علاقهاش وجود داره، اما امکانش فعلاً نیست. بالاخره، پس از حدود ۱۷ سال میشه گفت فارغ از تحصیل شدم. بهجز اون یه سالی که فاصله بین کارشناسی و ارشد افتاد، میشه گفت ۱۶ سال، یا بهتر بگم ۱۶ تابستون همش میدونستم اول مهر هم میاد و مجدداً باید برم پی درس و مشق.
و اما ارشد. چطور گذشت؟ خوب و سریع. واقعاً تجربه خوبی بود. وقتی صدرای قبل از ارشد رو با صدرای بعد از ارشد مقایسه میکنم، خیلی فرق دارن. افق نگاهم بهنظرم بزرگتر شده. یادمه که از اول ورود به ارشد هم دغدغه علمی نداشتم و انگیزههای اصلیم بیشتر کسب بود. وقتی به دلیل ارشد خوندن فکر میکنم همین جمله میاد به ذهنم که میخواستم پنجرههای جدیدی به روم باز بشه و چشمانداز بهتری بگیرم. حالا این چشماندازها رو هم میشد از تو کتاب و مقاله پیدا کرد، یا از صحبت استاد، یا کارگاه و همایش، هم دوست، همکلاسی، هماتاقی، تجربهکاری و یا هرچیز دیگه. بنظرم تو این زمینه نسبتاً راضی هستم. هرچند هیچوقت رضایت کامل ندارم و میدونم خیلی (این خیلی رو دوست دارم بهش یه توان ریاضی بالایی بدم) چیزها هست که میتونست بشه و نشد (یعنی نکردم). ولی بازم اوکیه.
جدا از ایده و چشمانداز، بحث روابط فردی هم هست. البته تو این زمینه خیلی موفق نبودم. بهجز چند مورد انگشت شمار. البته کمتر از انگشتان دست. البته اونم فقط یه دست! ولی خب، درسته که کمیت هم مهمه، اما کیفیت مهمتره. مثلاً، معمولاً دوستهای زیادی داشتم (گذشته)، ولی شاید کمتر مرتبهای بوده باشه که بین این تعداد نسبتاً زیاد یکی باشه که بابت داشتن چنین دوستی به خودم ببالم. در این حد مثلاً. اصن چه دلیلی داره بخوام توصیف کنم دوستهامو، هر دوستی خودش بهتر از هرکس دیگهای ارزش خودش رو میدونه و نیازی به توصیف و بیانش هم نیست. الان دارم به این فکر میکنم که آدم خاطراتش رو ممکنه فراموش کنه و ثبت وقایع و اتفاقات میتونن در آینده جالب باشن. اما مگه میشه آدم دوستش رو فراموش کنه؟ حرفی که به دوستم زدم رو هم میشه فراموش کرد، اما خودش رو که نمیشه. یعنی مگه میشه من ۵ سال دیگه یادم بره چقدر با x یا y خوب بودم و نیاز باشه نوشتههامو مرور کنم تا یادم بیاد که «آآآآآآآآآ چقدر فلانی واسم ارزش داشت». پس دیگه نیازی نمیبینم که این مسئله رو توضیح بدم.
اما ماهیت اصلی ارشد نه ارائه چشمانداز و ایده هست، نه شکلگیری روابط اجتماعی، بلکه یه مقطع تحصیلی و علمی هست. اما از نظر علمی چقدر پیشرفت داشتم؟ واقعاً نمیدونم. راستش یادگیری چون آهسته و پیوسته هستش، آدم یهو نمیفهمه که چقدر یاد گرفته. بهعبارتی خیلی کیفی هستش. شاید تو این ۲ سال خیلی چیزها بهم افزوده شده باشه، ولی چون در گذر زمان بوده بهشون عادت کردم. قطعاً ارشد بیفایده که نبوده، اما مطمعناً هم از جانب خودم، هم دانشگاه و هم اساتید میتونست خیلی بهتر باشه.
نمیشه ۲ سال از عمرم و احساسم نسبت بهش رو یکجا بنویسم. در همین حد کافیه. نوشتن هم واقعاً انرژی میگیره.
۲ نظر
voolak
اووووه چقد توضیح دادی جواب سوال خیلی ساده بود
-ارشد چگونه گذشت؟ خوش گذشت ?
نکته مهم و آموزنده این بود که باید همیشه ممنون دوستای انگشت شمارت باشی که تونستن تو رو تحمل کنن. بالیدن هم داره واقعا! ۵ سال دیگه اگه عمری باقی مونده بود برات یادی ازشون کن.
صدرا
نه خوش نگذشت.
دوست داشتم یکم جزئیتر به مسئله فکر کنم بنویسمش. هرچند اونقدر جزئی که باب میل خودم باشه هم نشد و خیلی خلاصه شده.
مطمئناً یکی از بزرگترین افتخارات این دوستهای انگشت شمارم اینه که با صدرا شریفی تو یه مقطعی از زندگیشون آشنا شدن!