Guess who’s back?
یک و نیم سال گذشت. از آخرین نوشتهای که اینجا داشتم منظورم هست. طی یک و نیم سال گذشته شاید بیش از تمام سالهای پیش متن نوشتم، ولی هیچکدوم متنِ خودم و برای خودم نبوده. تا جا داشت برای سایتها و شرکتها متن نوشته بودم. همین باعث شد دیگه حوصله نداشته باشم که برای تفریح و گذر فراغت مجدداً سراغ نوشتن برم. البته تبلی راهاندازی مجدد وبلاگ هم بیتاثیر نبود. خلاصه چند روز پیش کاری پیش اومد که بهخاطرش احتیاج به یک وبسایت داشتم و همین بهانهای شد تا وبلاگ خودمو هم مجدداً بالا بیارم.
۱.۵ سال گذشت. واقعیتش فکر میکردم زمان بیشتری گذشته باشه. حس میکنم خیلی اتفاقات افتاد که در خاطرم نیستن. شاید چون اتفاقات بزرگی بودن، ولی از نظر زمانی چندان طولانی نبودن. بههرحال حرف برای گفتن زیاد است. البته اگه از منظر پایِ ثابت نوشتههای این وبلاگ (یعنی موضوع موزیک محسن جان) هم به قضیه نگاه کنم، باز هم اتفاقات زیاد بودن! آلبوم و چه آلبومی. ولی خب این موضوع نوشته جداگانهای رو میطلبه.
طی چند روز گذشته همش وسوسه میشدم که خب مجدداً یادداشتی داشته باشم. ولی ایده و موضوعی برای اینکار نبود. البته الان هم نیست. همین کمبود ایده باعث شد تا رسالت اصلی این وبلاگ برام یادآوری بشه: دفترچه خاطرات و افکار شخصی برای آینده. برای همین سراغ بعضی از نوشتههای قدیمیتر رفتم و مجدداً اونها رو خوندم. البته تعدادشون چندان زیاد نبود. ولی با بعضیا خندیدم. با بعضیا ناراحت شدم و برخیشون هم باعث شد به گذشته خودم ریشخندی بزنم که «کی و چی بودی صدرا؟».
در حال حاضر یک موضوع تو ذهنم هست و اونم اینه که چرا مردم چیزی نمینویسند؟ البته قطعاً خیلیها به اینکار علاقه دارند. ولی چرا کمتر افرادی علاقه نشون میدن؟ چرا از وبلاگهای متعدد قدیم و یا دفترچه خاطراتها رسیدیم به اینستاگرام؟ چرا همهچیز باید در یک عکس خلاصه بشه؟ عکس و تصاویر قطعاً جذابیت بصری خودشونو دارن. اما حس رو منتقل نمیکنن. توصیفات اتفاقات و احوال، اونها رو زنده نگه میداره. مثل همین نوشتههای خودم که یکیشون باعث شد اتفاقاتی از سال ۹۵ کاملاً برام بازسازی و یادآوری بشن. جدای از این مسئله، نوشتن ذهن رو خلاقتر میکنه. ذهن رو تحت فشار قرار میده. آدم فکر میکنه تا متن رو ادامه بده. اتفاقات، افکار، عقاید، احساسات (و یا هرچیز دیگه) رو تو ذهن بررسی و بررسی میکنی تا بتونی بیشتر ازش بنویسی؛ تا اینکه بهتر بیانش کنی. بهنظرم همین بسیار ارزشمند هست.
بهعنوان مثال، همین چیزایی که نوشتم در ابتدای متن اصلاً تو ذهنم نبود. فقط خواستم بگم یک و نیم سال گذشت. کم کم به اینجا رسیدم و رو مزایای نوشتن بیشتر فکر کردم. بههرحال از جوونهایی که میلیون میلیون میرن لایو امیرتتلو تماشا میکنن انتظار بیشتری هم نباید داشت. ای کاش کرونا برعکس بود و قابلیت آسیبزنندگی بیشتری برای جوانان داشت. این نسل چیزی برای از دست دادن نداره.