خودکرده را تدبیر نیست؟!

همیشه باور داشتم دوران تحصیلات مقطع کارشناسی بهترین دوران زندگی هر فردی هست. حالا چه از این نظر که هنوز دغدغه‌های جدی زندگی شکل نگرفته، چه از نظر هیجان جوانی، از نظر تغییرات چشمگیر ایجاد شده تو سبک زندگی، تنوع اجتماعی و … البته بهترین موهبت دوران کارشناسی، تخصصی شدن درسی هست و اینکه دیگه احتیاجی به مطالعه تمامی شاخه‌های علمی و ادبی و فرهنگی وجود نداره!

You made your bed, now lie in it
You made your bed, now lie in it

در میان درس‌ها و سرفصل‌های بیخود و باخودی که تو این دوران گذرونده بودیم، یه درس به اسم فلسفه هم داشتیم. به‌نظرمون جزو دسته بیخود‌ها قرار می‌گرفت. بعد از گذشت ۷ سال، چیزی که از ۴ ماه شرکت در کلاس‌های فلسفه یادمه شامل یه مشت خاطرات فوق‌العاده‌ی غیردرسی، عمیق‌ترین و طولانی‌ترین قهقهه‌های زندگیم و البته چند گزاره فوق‌العاده سطحی از یه مفهوم میشه: اگزیستانسیالیسم یا باور به اصالت وجود؛ (اگر اشتباه نکنم)‌ یعنی اینکه انسان مثل یک برگه سفید وارد زندگی میشه و هر رنگ و نوشته‌ای میشه روی اون نوشت. مهم‌ترین بخش اینکه، خود انسان آزادانه «مسئول» هرآنچیزی هست که بهش تبدیل میشه. این‌که تمام زندگی به عهده‌ی ما هست و در تمام لحظات زندگی باید تصمیم‌گیری کنیم و مسئول تک‌تکِ این تصمیمات هستیم. حتی زمانی که تصمیم‌گیری رو به عهده فردی دیگر، قضاوقدر، رسم و رسوم، تجربه، جامعه و یا حتی هنجارها واگذار می‌کنیم، باز هم این خودِ ما هستیم که تصمیم‌گیری کردیم و بنابراین مسئولیت با ما هست.
تلخ‌ترین بخش برای من، مفهومی بود به‌نام bad faith که میشه به «باور نادرست» و یا «خودفریبی» ترجمه بشه. یعنی از تصمیم‌گیری فرار می‌کنیم و خودمون رو فریب می‌دیم که من مسئول این اتفاقات نیستیم!

تمام این‌ها مقدمه‌ای بود که بگم این روزها، این مفهوم منو یا این می‌اندازه که اگر فرزند ما تربیت نادرستی داره، تقصیر محیط مدرسه هست، نه منِ والد. اگر جنس بی‌کیفیتی خریداری کردیم، تقصیر فروشنده هست، نه منِ‌ خریدارِ عجول و بی‌اطلاع. اگر سقوط اخلاقی جامعه رو شاهدیم، فقط تقصیر حکومته، نه من که تن به هر خفتی میدم. اگر از نظر تو سرمایه‌گذاری شکست خوردیم، تقصیر دولت و یا آقای ایکس هست، نه منِ‌ نوعی. اگر کسب‌وکارم شکست خورد، طرح و تحلیلم مشکل نداشته، بلکه مردم آشغال‌خر و قدرنشناس هستن. و الی آخر.
از سمت دیگه به این فکر می‌کنم که از مردمی که براشون واجبه که حتی تا تو اصول زندگی هم مقلد فرد و افراد خاصی باشن، چطور ممکنه تصمیم‌گیری مسئولانه را یاد بگیرن؟ و اینکه با این سیستم فکری که توش همه‌کس و همه‌چیز علیه ما هستن و همه مقصر هستن به‌جز خودِ ما، چطور ممکنه پیشرفت کنیم؟ سوال سوم هم اینه که ضرب‌المثلی به قشنگی « خود کرده را تدبیر نیست» چطور تونسته از چنین سیستم فکری تنبل و بی‌خاصیتی زاده بشه؟!

اولین دیدگاه را بنویسید