آفت ذهن

آفت ذهن

آهنگی بود که سال‌ها گوش می‌کردم و از کنارش می‌گذشتم. دفعه‌ی پیش کمی بیشتر به شعر اون توجه کردم. «آفتِ ذهن هم‌نشینِ بد است. خواه بنشسته رویِ مبلِ سیاه، خواه در قاب تلویزیون پیدا، خواه اِستاده به آسمان چون ماه»

البته جدا از بحث شعری و ریتمیک و هرچیز دیگه‌ای، که کاری هم بهش ندارم، به‌نظر حرف درستی میاد. تاثیر گروه‌های اجتماعی و نهادها و اطرافیان و ….بر شکل‌گیری شخصیت و رفتار دیگه برکسی پوشیده نیست.

همین تیکه شعر باعث شد پیش خودم فکر کنم که این ذهن ممکنه چه آفت‌های دیگه‌ای داشته باشه؟ چی می‌تونه مغز مارو نابود کنه؟ قدرت تحلیل و انصاف رو ازمون بگیره؟ و به‌قول معروف، با اعصاب و روان ما بازی کنه؟

قطعا موارد زیادی می‌تونن بیان بشن. من از تجربیات و نگاهی که فعلا به زندگی دارم، دوست دارم ۲ رو مطرح کنم:‌ حسادت | انتظار.

و اما حسادت!

یادمه می‌گفتن حسادت و مقایسه کردن چیز بدی نیست و باعث تحرک و پیشرفت میشه. به‌نظر منطقی میاد. ولی وای به روزی که تبدیل به حسادت منفعلانه و نومیدانه بشه… حسادت به‌هرچیز و یا بهتره بگم هرکس، می‌تونه ویران‌کننده باشه.

کتمان نمی‌کنم که در موارد بسیار زیادی احساسی حسودی کردم و دوست داشتم/دارم در اون موقعیت باشم. ولی خداروشکر این احساس هیچ‌وقت شاید حتی به یک ساعت هم نرسید و فقط احساس آنی و گذرا بوده. ولی وای به روزی که این حسادت تبدیل به یک دغدغه زندگی بشه و خودتو درگیرش کنی. البته اگه دیگه اسمشو بشه گذاشت زندگی. شاید بهش گفت کابوس. شایدم جهنم.

خواستم بگم هرکس هرچی داره حتما لیاقتشو داشته و برای رسیدن بهش تلاش کرده، پس حتما لایق و سزاوار هست. ولی خب تو ایران زندگی می‌کنیم دیگه. کلملاتی مثل حق و شایستگی و سزاوار مفهوم خودشونو از دست دادن. ای کاش از دیکشنری و فرهنگ گفتاری ما هم حذف بشن که کلا کمتر اعصابمون خورد بشه. ولی به‌هرحال، موقعیتی که به ناحق به دست اومده باشه که حسادت نداره. داره؟! مگه اینکه اون ندای درون ما هم تبدیل به یه گرگ شده باشه. اینجا یکم می‌رسیم به بحث جابجایی ارزش‌ها که سال‌هاست ذهنمو درگیر کرده، ولی الان بهش نمی‌پردازم.

خلاصه که فرد حسود نه‌تنها در وهله‌ی اول زندگی رو برای خودش بسیار سخت می‌کنه. بلکه این حس به‌صورت خواسته و ناخواسته تو رفتار با اطرافیان هم تاثیر می‌ذاره و کلا همه چیز رو میترکونه.

نتیجه گیری اخلاقی: حسود نباشیم! 🙂

و اما مورد دوم، که بحث «انتظارات» بود.

موضوعاتی بی ربط هستنند. اما دوست دارم این موضوع رو به اون جنبش تهی و مسخره‌ی «قضاوت نکنیم» ربطش بدم. شخصا آرزو می‌کنم که ای کاش به‌جای همه‌گیر شدن «کسی رو قضاوت نکن»، این جمله نقل دهن همه بود که «از کسی انتظاری نداشته باش». اخه مگه میشه قضاوت نکرد؟ یه‌بنده خدایی تو همین اینستاگرام تعریف می‌کرد من اگه قرار باشه کسی رو قضاوت نکنم، وقتی آخر شب می‌بینم ۲ نفر با شلوار شیش جیب و صورتِ خط افتاده و موتور سر کوچه ایستادن، همینطور کله میندازم میرم نزدیکشون و آخر هم جیبمو میزنن و یه چک هم میزنن تو گوشم. باید قضاوت کنم که و بفهمم که اینها بهشون می‌خوره خطرناک باشن. بنابراین باید بیشتر مراقب باشم. خلاصه بحث طولانیه و فقط یه مثال که الان به ذهنم رسید رو بیان کردم. قضد پرداختن به موضوع قضاوت کردن ندارم.

می‌رسم به همون «انتظارات». همیشه فکر می‌کنم اگر از کسی انتظاری نداشته باشی، دیگه رفتار اون فرد هم اذیتت نمی‌کنه. من اگر انتظار داشته باشم وقتی سرما خوردم همه بهم زنگ بزنن حالمو بپرسن، وقتی یه نفر تماس نمیگیره، ناراحت میشم و حال خودم خراب میشه. تازه این قضیه تو رفتارم با فرد ایکس هم تاثیرگذار میشه.

حالا این فقط یه مثال بود. فکر می‌کنم در موارد مختلفی بشه این موضوع رو به‌کار گرفت. منِ نوعی اگر انواع اقسام انتظارت و توقعات از افراد رو در ذهنم شکل بدم، اونها رو در قبال این مسائل مسئول می‌دونم. حالا اینجا موضوعی پیش میاد:

۱- شاید طرف اصلا از این حد و انتظارات ما آگاه نباشه.

۲- شاید طرف سطوح انتظاری متفاوتی داشته باشه.

۳- البته بخشی از این انتظارت ریشه فرهنگی و اجتماعی دارن و عموما تبدیل به هنجارهای مشترک شدن. البته موارد ۱ و ۲ کماکان می‌تونه این موارد رو دستخوش تغییراتی کنه.

در اخر توصیه من اینه هیچ انتظاری از هیچ‌کس نداشته باشیم. در این شرایط، کوچیک‌ترین لطف و محبتی که انجام بشه، لذتی بسیار مضاعت خواهد داشت و البته ایکه هیچ کدورتی هم ایجاد نمیشه!

توسط:‌ صدرا
بدون برچسب

اولین دیدگاه را بنویسید